?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Friday, October 22, 2004

وصیت می کنم که وقتی که من مردم هیچکدام این کارها را نکنید.
یک شب دور هم جمع می شوید. شراب می خورید و آداجیو آلبینونی یا شاید هم رکوییم موتزارت گوش می دهید. بعد هم جامهای شراب را می شکنید و می روید.

Tuesday, October 19, 2004

بار پيش که روی مبل های <توی شومینه> نشسته بودیم, عروسی مازیار بود. بین عقد و عروسی که ما آمده بودیم تا لبی تر کنیم.
امروز آن خانه که صدای خنده ما را به خود گرفته است به هجمه غم به خود می پیچد و سیاه می پوشد.و به خاطرات شاد ما لحظه سیاه غم را می پوشاند.
مرگ بر مرگ با آن چهره سیاهش وقتی که چنین ناگاه می رسد از راه. مرگ بر مرگ.

حشمت اکنون نزد خدای حشمت است.
سخت است برایم اینکه چیزی بر این بیفزایم. جز اینکه دیروز صبح.سکته ناگهان.