?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Friday, February 14, 2003

انقدر كم مي نويسم كه همه خبرها بيات ميشه،‌مثلا خبر سوختن دماغ (دماغ !؟ ) بابك، يعني اين ماجرا كه بابك يك دست فيكس و چوب اسكي جديد خريده بوده و در طي يك هفته سه بار راه ميفته بره اسكي و هربار ناكام مي مونه ! ( بميرم الهي ) يا خبر گرفتار شدن علي درود به دست يگان ويژه به دليل به همراه داشتن دوازده عدد CD آهنگ و بازداشتگاه و دادگاه - كه البته اين مورد را انقدر دير مي نويسم كه قضيه تقريبا تمام شده،‌يعني اينكه افسر نگهبان زنگ زده و گفته كه 12 تا سي دي مجاز بياوريد و غيرمجاز ها را ببريد و حق و حساب هم فراموش نشود و فراموش هم نشده البته- يا خبر شكست تلخ و سخت من و آرش بوسيله سام در اسنوكر يا خبر پذيرش گرفتن نيما از دانشگاه ايلي نويز و همدانشگاه شدن آتي با ليلي و رضا عابدي .... اوووووف چه خبرهؤ‌با اين همه خبر كي فرصت مي كنه به ماجراهاي جنگ عراق و آمريكا برسه.
يك خبر تلخ و دردناك هم دارم :‌امشب والنتاينز است و كركسي هاي مقيم مركز خانه من مهمانند. قسمت تلخ و دردناك اين خبر هم اين است كه انقدر پشم و پيلي همه ريخته است كه اين شب عزيز را همگي مجردي به سر مي برند. ظاهرا همگي بوسيده اند و گذاشته اند كنار. البته بوسيدنش بايد كار سختي باشد و احتياج به انعطاف بدني خيلي زيادي دارد.
بگذريم والنتاينز براي همه كركسي هاي مقيم عالم مبارك باشد، پدرام و لاله،‌مازيار و مريم،‌ و بخصوص نيما و اين دختر اجنبي !‌كه اسمش را هم هنوز نمي دانيم.