?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Sunday, January 15, 2006

دو شب پشت هم خواب نیما و مازیار را دیدم.
خواب دیدم که من و شکیبا بوستون همستیم. مریم زنگ می زند و دعوتمان می کند به آش رشته !
به خانه شان که می رسیم ( یک خانه ویلایی بزرگ با باغچه ای بزرگ و دلباز) می بینیم که سام و سهیل و فریار هم هستند.
مریم هم یک دیگ بزرگ آش گذاشته است وسط حیاط که از خودش هم بزرگ تر است.
در ضمن سام هم از لحظه ای غفلت استفاده کرد و زد به دیگ عدسی و لوبیا و دلی از عزا در آورد. در نتیجه آش رشته مریم بی لوبیا شد !

فردایش خواب دیدم که نیما به تهران آمده است. دوست دخترش را هم با خودش آورده است.
دوست دخترش خیلی خوشگل بود ولی به کلی گنگ و گول بود.
من در همینجا از همه دوستان خواهش می کنم که دوست دختر خنگ نداشته باشند حتی اگر خوشگل باشد وگرنه مایه دردسر می شود.
در ضمن خدا را چه دیدید، شاید ما تعطیلات 22 بهمن را رفتیم هند. اگر کسی می آید اعلام کند تا تور رزرو کنیم.