?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Tuesday, November 26, 2002

گور پدر نسخه حديد ياهو مسنجر. بعد عمري لاگين كرده بودم و رفقا (‌نيما و كاميار )‌آنلاين بودند و داشتم چت مي كردم و دل مي دادم و قلوه مي گرفتم. ( براي اونهايي كه مطلع نيستن بايد يادآوري كنم كه چيزها سه حالت دارن :‌خوب و بد و متوسط ،‌دل يكجور چيز خوبه. قلوه يك چيز متوسطه و مثلا دنبلان يك چيز بد ! ... تازه بعضيها معتقدا كه چيزها نه فقط سه حالت دارن بلكه سه تا صفت ها دارن كه اونها هم خودشون سه حالت دارن و تثليث به تمام معنا در دنيا جريان داره ‌: چيزها يا خوبند يا بد يا متوسط، يا بزرگند يا كوچيك يا متوسط يا آمريكايي اند،‌يا ايراني يا متوسط. مثلا بيوك يك ماشين خوب بزرگ آمريكاييه. سمند يك ماشين خوب متوسط ايرانيه. فولكس يك ماشين بد كوچيك متوسطه. مي دونم يك كمي مواج شد ولي چه كيشه كرد ! ) خلاصه اينكه كامي گير داد كه وب كم اش رو راه بندازه كه من ريختشو ببينم ... اين وسيله هم از هموناييه كه سه حالت داره يعني webcam داريم و webziyad و webmotevasset كه وبزياد همون دوربين بابك زواره است. خلاصه من بايد اين مسنجر رو آپديت مي كردم كه بتونم ريخت كامي رو ببينم ؤ‌اصلا هم حواسم نبود كه وقتي بخوام آپديت بشم مسنجر مي پره ميره .... آها الان آپديتش تموم شد و من ريخت پر بركت كامي رو ديدم،‌هر كي نديده از كفش رفته ! حدي ميگم ها...

Sunday, November 24, 2002


هيچوقت فكر نمي كردم كه ممكنه از آهنگ هايده خوشم بياد. هيچوقت فكر نمي كردم كه تا آخر يك آهنگش رو گوش كنم. داشتم كانال هاي ماهواره رو بالا پايين مي كردم و به كانالهاي ايراني رسيدم و ديدم كه يكي شون آهنگ هايده گذاشته :‌شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم.

ياد يك شبي افتادم كه دسته كركسي ها با علي و مهدي شمال بوديم. فكر كردم كه شايد ماجراهاي اون شب رو تو وبلاگم تعريف كنم و بعد ديدم كه نمي تونم. شايد ارزش دوستي ها هم همين باشه :‌مشترك بودن در خاطراتي كه نميشه تعريفشون كرد و فقط كسايي مي فهمنش كه توش بودن. فكرشو بكنين كه من تعريف مي كردم كه علي و آرش و مهدي انقدر مست بودن كه صداي عربده شون و صداي نوار هايده شون تا وسط جاده ساحلي مي رسيد و لازم نبود ما به ويلا برسيم تا بفهميم چقدر خوردن. يا تعريف كنم از مهدي كه تو اون حالت پشت ديوار الله مي ديد يا علي كه مدعي بود هيچي نخورده. تازه فكرشو بكنين كه اين علي و مهدي يكي شون 110 كيلوئه و يكي شون 130.يا نيما كه تو خانه دريا يك كسي رو ديده بود كه اعصابشو به هم ريخته بود يا مازيار كه فكر كنم از اينكه نيما قاطي كرده بود اعصاب نداشت يا پدرام كه هنوز تو شيش و بش عروسي بود و اون هم براي خودش يك جوري قاطي بود. يا تعريف كنم كه بعد از اينكه اين لشكر پاتيل و قاطي خوابيدن تازه براي خودم نشستم و يك پيك ريختم و پكي به سيگار زدم. فكرشو بكنين آدم 4 نصفه شب بشينه براي خودش عرق آشوت بريزه. براي كسايي كه غريبه هستن و عرق آشوت نخوردن بايد تعريف كنم كه اين آشوت سگ مرده رنده مي كرد تو عرقش كه اون مزه آشغال رو مي داد.يك كسي كه جزو خضوعي بازها نباشه هيچوقت نمي فهمه صحنه اي كه مهدي داشت آرش رو مي كرد تو پنكه سقفي يعني چي.
تاحالا ديده بودين يك كسي به اين دري وري اي احساس هاي نوستالژيك بيان كنه.

راستي من بالاخره پريشب به لطف جاويد يكي از عقده هاي اساسيم گشوده شد و تكيلا خوردم. گيراييش بد نبود ولي من احمق نمي دونم چرا از اين چيزهاي خوب خوشم نمياد و دلم هميشه هوس آبراهام و آلفرد داره.

در ضمن گيرم اوضاع اينجا انقدر قاراشميش باشه كه آدم هر روز فكر كنه كه يك كوي دانشگاه ديگه در راهه ولي اين دليل نميشه كه مازيار مشخص نكنه كه ما براي كي كت شلوار بدوزيم و كراوات چه رنگي ست كنيم. مباركه.