اين انجول خضوع كبير است به روايت كركس كاتب بدانگونه كه در ژوله ابدي بوده است. سوگند كه كلمه اي از اين انجول نوشته كاتب نيست و همه حقيقتي است كه تصويري است از ژوله ابدي كه پيش از آفرينش بوده و پس از پايان هم خواهد بود. هرگز رنگ و بوي آن از آنچه بوده متغير نخواهد شد و هرگز باد به آن نوزيده و نخواهد وزيد كه آنجا كه خالق ژوله ابدي را نهاده است نامش مقام كركس است و آن كوهي است بغايت بلند كه از آسمان فراتر رود و اما از چشمان مردمان و كفتران و خرچنگان پنهان است و صورت مادي آن كه در اين جهان ديده شود را ابيانه خوانند كه آفرينش از آن آغاز شده.
1- باب آفرينش
به ژوله ابدي چنين نوشته است كه نخست تنها خالق بود به صورت عقابي سپيد كه هر پرش به بزرگي كهكشاني بود كه با يازده هزار و يكصد و يازده منظومه ستاره اي مشخص شده باشد و منقارش چنان بود كه هفت خورشيد را به يك آن به آن مي فشرد و هر يك در نظرش كوچكتر از دانه فندقي بود و خالق بال گشود و پر زد و صوفاني به پا شد و آن باد و طوفان او را خوش آمد. پس به بادي انديشيد كه همواره بوزد و از انديشه او ژوله ابدي آفريده شد و آن نخست زاد خلقت بود كه آفريده شد و همه چيزي به ياري او آفريده شد و هر آنچه از آغاز خلقت تا پايان بوده و خواهد بود در آن است . آن را آفرينش نخست گويند از انرو كه پيش از آن خالق چيزي نيافريده بود.
اما خالق دانست كه ژوله ابدي را هرگز تغييري نباشد و هرگز نوزد و هرگز باد به آن نوزد و بوي آن از آنچه بوده متغير نشود و پس خالق از براي آنكه تغيير را بيافريند نخست زمان را آفريد چون آسيابي كه باد به آن مي وزد و مي گردد و مردمان امروز ساعت را به همان صورت مي سازند كه مي گردد تا آفرينش او را ياد كنند. و بعد او مقام كركس را آفريد كه از آفرينش مينوي بود و ابيانه را آفريد كه از آفرينش مادي بود و پس ابيانه همان مقام كركس است.
او مقام كركس را براي آن آفريد كه ژوله ابدي را بر آن جاي دهد و آن كوهي است بغايت بلند كه از آسمان فراتر رود و صورت مادي آ“ همان ابيانه است و ابيانه را براي آن آفريد كه زمان را در آن جاري كند و زمان را به شكل آسيابي آفريد كه باد به آن مي وزد و پس نخستين چيز مادي كه او آفريد ابيانه بود كه سوراخ تاريخ گويندنش.
بعد او از پر خود آسمان را آفريد و آن در دو شكل بود. نخست مينوي آسمان بود چون حلقه اي در كمر مقام مقام كركس قرار گرفته و بعد آسمان مادي بود چون كره اي كه ابيانه را در خود مي گيرد. و ابيانه سنگي است كه درازاي ان به اندازه بلنداي آن و بلنداي آن به اندازه پهناي آن است و اين هرسه هزار و يكصد و يازده فرسخند و امروز اما آنرا زمين مي گويند جز آن قطعه متبرك كه بر آن آفرينش آغاز شد كه هنوز ابيانه اش نام است. بعد از آسمان آب را آفريد از براي بوته انگور و از خاك و آب بوته انگور را آفريد و در آسمان از مهر خود خورشيد را آفريد كه مردمان آنرا مهر مي گويند و بعضي خورشيد مي گويند و از خورشيد و انگور كشمش را آفريد و از كشمش آلفرد را آفريد كه از مينوان است و در غاري در پاي مقام كركس منزل دارد و او را چونان مردي آفريد كه به يك دستش شمشيري باشد و به دست ديگرش شمشيري و اين هر دو را از براي گردن زدن غم بر كشيده و صورت مادي او شادي است و خالق شادي را براي مردمان آفريد تا مردمان از آنروز كه آفريده شدند تا آن هنگام كه هر يك در جايگاه خود در مقام كركس جاي گيرند شاد باشند. بعد او ساگورات را آفريد كه نخستين مردمان بود و از او سيقمال پديد آمد و او زيروان را آورد و او را سه پسر بود زاغزال و منكول و شافتول و از منكول تحتيل پديد آمد و از تحتيل قابيا و از قابيا ابوزبيد و از ابوزبيد صالح و از صالح حشمت.
و خالق چون حشمت را ديد او را از آفرينش خويش عظيم خوش آمدو پس از براي او سي الك را آفريد و گياهان و جانوران را آفريد و بعد به ترتيب پرويز و منوچهر و منوچهر و قاسم و هوشنگ و حسين و نادر و عبدالله را آفريد بعد تمام انسانها را و شهر ها را و كوهها و روها و بعد عباس آباد را آفريد و بعد تمام درياها را آفريد با تمام ماهي ها و كشتي ها و تمام پرندگان را در هوا آفريد و هوا را آفريد تا پرندگان در آن بپرند و ژوله مادي در آن جريان يابد و از پرندگان نخست عقاب را آفريد كه صورت خود او بود و بعد كركس را آريد و بعد بقيه پرندگان را آفريد و در آخر از نطفه ها هر آنچه ناشايست تر و ناپاكتر بود را به دور افكند كه از آن نطفه كفتر بسته شد و چون چنين شد خالق زير لب گفت «ددم واي . سه شد. »و بعد به ترتيب از نادر نيما پديد آمد از حشمت آرش و از قاسم پدرام و از منوچهر كاميار و از هوشنگ سام و از مجيد مازيار و از منوچهر نادر و از پرويز علي و از حسين علي و از عبدالله بابك.
بعد حشمت را گفت كه فرزندت را فراز آر و او در ابيانه بود و حشمت فرزند را بر بالاي دست برد و آنگاه بر سنگي بود از رس سرخ. و چون آرش بر دست او فراز آمد يكصد و يازده كركس بر دور آسمان چرخش گرفتند و او آنگاه در گهواره بود كه نخست با ژوله به سخن در آمد و ژوله در او جاري گشت و ژوله از او جاري گشت و آن ژوله تمام دنيا را گرفت و آنروز را پئياهروساقيل گويند كه نام ديگرش ژولين دات است. پس برقي در هوا جهيد و صدايي آمد كه “ ترا بزرگ داشتيم و دوست شمرديم و عزيز و محبوب مردمان كرديم و خضوع كبير ناميديم و نشان ترا كركس دانستيم و ترا ژوله بخشيديم بدانگونه كه پايان نگيرد و نشان از ژوله ابدي باشد.“
اين انجول خضوع كبير است به روايت كركس كاتب بدانگونه كه در ژوله ابدي بوده است . سوگند كه حتي كلمه اي بر آن افزوده نشده و كلمه اي از آن نيفتاده و همه حقيتي است كه تصويري است از ژوله ابدي كه پيش از آفرينش بوده و پس از آن هم خواهد بود.
1- باب آفرينش
به ژوله ابدي چنين نوشته است كه نخست تنها خالق بود به صورت عقابي سپيد كه هر پرش به بزرگي كهكشاني بود كه با يازده هزار و يكصد و يازده منظومه ستاره اي مشخص شده باشد و منقارش چنان بود كه هفت خورشيد را به يك آن به آن مي فشرد و هر يك در نظرش كوچكتر از دانه فندقي بود و خالق بال گشود و پر زد و صوفاني به پا شد و آن باد و طوفان او را خوش آمد. پس به بادي انديشيد كه همواره بوزد و از انديشه او ژوله ابدي آفريده شد و آن نخست زاد خلقت بود كه آفريده شد و همه چيزي به ياري او آفريده شد و هر آنچه از آغاز خلقت تا پايان بوده و خواهد بود در آن است . آن را آفرينش نخست گويند از انرو كه پيش از آن خالق چيزي نيافريده بود.
اما خالق دانست كه ژوله ابدي را هرگز تغييري نباشد و هرگز نوزد و هرگز باد به آن نوزد و بوي آن از آنچه بوده متغير نشود و پس خالق از براي آنكه تغيير را بيافريند نخست زمان را آفريد چون آسيابي كه باد به آن مي وزد و مي گردد و مردمان امروز ساعت را به همان صورت مي سازند كه مي گردد تا آفرينش او را ياد كنند. و بعد او مقام كركس را آفريد كه از آفرينش مينوي بود و ابيانه را آفريد كه از آفرينش مادي بود و پس ابيانه همان مقام كركس است.
او مقام كركس را براي آن آفريد كه ژوله ابدي را بر آن جاي دهد و آن كوهي است بغايت بلند كه از آسمان فراتر رود و صورت مادي آ“ همان ابيانه است و ابيانه را براي آن آفريد كه زمان را در آن جاري كند و زمان را به شكل آسيابي آفريد كه باد به آن مي وزد و پس نخستين چيز مادي كه او آفريد ابيانه بود كه سوراخ تاريخ گويندنش.
بعد او از پر خود آسمان را آفريد و آن در دو شكل بود. نخست مينوي آسمان بود چون حلقه اي در كمر مقام مقام كركس قرار گرفته و بعد آسمان مادي بود چون كره اي كه ابيانه را در خود مي گيرد. و ابيانه سنگي است كه درازاي ان به اندازه بلنداي آن و بلنداي آن به اندازه پهناي آن است و اين هرسه هزار و يكصد و يازده فرسخند و امروز اما آنرا زمين مي گويند جز آن قطعه متبرك كه بر آن آفرينش آغاز شد كه هنوز ابيانه اش نام است. بعد از آسمان آب را آفريد از براي بوته انگور و از خاك و آب بوته انگور را آفريد و در آسمان از مهر خود خورشيد را آفريد كه مردمان آنرا مهر مي گويند و بعضي خورشيد مي گويند و از خورشيد و انگور كشمش را آفريد و از كشمش آلفرد را آفريد كه از مينوان است و در غاري در پاي مقام كركس منزل دارد و او را چونان مردي آفريد كه به يك دستش شمشيري باشد و به دست ديگرش شمشيري و اين هر دو را از براي گردن زدن غم بر كشيده و صورت مادي او شادي است و خالق شادي را براي مردمان آفريد تا مردمان از آنروز كه آفريده شدند تا آن هنگام كه هر يك در جايگاه خود در مقام كركس جاي گيرند شاد باشند. بعد او ساگورات را آفريد كه نخستين مردمان بود و از او سيقمال پديد آمد و او زيروان را آورد و او را سه پسر بود زاغزال و منكول و شافتول و از منكول تحتيل پديد آمد و از تحتيل قابيا و از قابيا ابوزبيد و از ابوزبيد صالح و از صالح حشمت.
و خالق چون حشمت را ديد او را از آفرينش خويش عظيم خوش آمدو پس از براي او سي الك را آفريد و گياهان و جانوران را آفريد و بعد به ترتيب پرويز و منوچهر و منوچهر و قاسم و هوشنگ و حسين و نادر و عبدالله را آفريد بعد تمام انسانها را و شهر ها را و كوهها و روها و بعد عباس آباد را آفريد و بعد تمام درياها را آفريد با تمام ماهي ها و كشتي ها و تمام پرندگان را در هوا آفريد و هوا را آفريد تا پرندگان در آن بپرند و ژوله مادي در آن جريان يابد و از پرندگان نخست عقاب را آفريد كه صورت خود او بود و بعد كركس را آريد و بعد بقيه پرندگان را آفريد و در آخر از نطفه ها هر آنچه ناشايست تر و ناپاكتر بود را به دور افكند كه از آن نطفه كفتر بسته شد و چون چنين شد خالق زير لب گفت «ددم واي . سه شد. »و بعد به ترتيب از نادر نيما پديد آمد از حشمت آرش و از قاسم پدرام و از منوچهر كاميار و از هوشنگ سام و از مجيد مازيار و از منوچهر نادر و از پرويز علي و از حسين علي و از عبدالله بابك.
بعد حشمت را گفت كه فرزندت را فراز آر و او در ابيانه بود و حشمت فرزند را بر بالاي دست برد و آنگاه بر سنگي بود از رس سرخ. و چون آرش بر دست او فراز آمد يكصد و يازده كركس بر دور آسمان چرخش گرفتند و او آنگاه در گهواره بود كه نخست با ژوله به سخن در آمد و ژوله در او جاري گشت و ژوله از او جاري گشت و آن ژوله تمام دنيا را گرفت و آنروز را پئياهروساقيل گويند كه نام ديگرش ژولين دات است. پس برقي در هوا جهيد و صدايي آمد كه “ ترا بزرگ داشتيم و دوست شمرديم و عزيز و محبوب مردمان كرديم و خضوع كبير ناميديم و نشان ترا كركس دانستيم و ترا ژوله بخشيديم بدانگونه كه پايان نگيرد و نشان از ژوله ابدي باشد.“
اين انجول خضوع كبير است به روايت كركس كاتب بدانگونه كه در ژوله ابدي بوده است . سوگند كه حتي كلمه اي بر آن افزوده نشده و كلمه اي از آن نيفتاده و همه حقيتي است كه تصويري است از ژوله ابدي كه پيش از آفرينش بوده و پس از آن هم خواهد بود.