?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Wednesday, May 21, 2003


ادامه داستان جنايي
-------------------
شما فكر كرديد كه ما داستان جنايي مان را همينجوري ول مي كنيم تا توي خماري بمانيد ؟
البته درست فكر مي كنيد ،‌ما اولش همين خيال را داشتيم. اما يك شاهد عيني كه ادامه ماجرا را ديده بود ، براي ما آخر داستان را تعريف كرد و ما هم آنرا براي شما مي گوييم.
به شهادت شهرام سيد ميرزا كه آن موقع در مقابل خانه رمضان بوده است وقايع حيرت انگيزي بعد از كشف جسد خون آلود رمضان رخ داده است :
درست در حالي كه مردم به دنبال قاتل رمضان مي گشتند،‌ناگهان آن پيرمرد اول داستان به طرف جسد رمضان مي رود و دستي بر آن مي كشد و وردي مي خواند و هو مي كشد و بعد در مقابل چشمان ناباور جمع، رمضان دوباره زنده مي شود.
نيمي از جمعيت به معجزه انجام شده توسط پير باور مي آورند اما هنوز بعضي ها مي گفتند كه اينكار نوعي گاوبندي و تقلب بوده است و شايد اصلا رمضان نمرده بوده است. بعد پير به طرف گاوصندوق مي رود و كمي خاك بر مي دارد و به آن فوت مي كند و گاو صندوق خود به خود باز مي شود. آنوقت او دعاي باران را بيرون مي آورد و مي خواند و هنوز دعا تمام نشده،‌باران شروع مي شود.
در اين موقع ديگر تمام مردم به حقانيت پير ايمان مي آورند و مريد او مي شوند و يكصدا مي خوانند :

ما مريديم و تو هستي پير ما / لحظه اي بنشين به روي صندلي