?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Thursday, March 10, 2005

من را که یادتان هست. همون نادرم بابا، با هم کلی خاطره داشتیم.
ناسلامتی رفیق بودیم. آدرس خانه مان همان است که بود. تلفنمان هم که پیش شماره اش عوض شده ولی همه تان پیش شماره جدید ما را دارید. تازه شماره موبایلم هم هست که عوض نشده است.
زمان های قدیم گاهی زنگ می زدید. گاهی حتی به ما سر هم می زدید. پنج شنبه ها بود ( یک همچین روزی) یادتان که نرفته ؟
خلاصه اش اینکه ما چهره بعضی دوستان را کم کمک دارد یادمان می رود. اصولا اگر جاویدو شهرام و علی درود در دنیا نبودند ما یادمان می رفت که اصلا رفیق هم داشته ایم.
حقیقتش اینکه ما در این چند ماهه فقط صدا و چهره همینها را دیده ایم. البته بابک را هم یکی دوبار دیده ایم وسسلام.
خلاصه ما اخطار بدهیم که ما جمعه دیگر داریم می رویم و حالا حالا ها هم بر نمی گردیم.
و صد البته اینکه به قول آن شاعر معروف
گرم یاد آوری یا نه / من از یادت نمی کاهم/ ترا من چشم در راهم.

یعنی اینکه ما هنوز هم آخر هفته که می شود منتظریم که دوستان تلفن بزنند و بیایند منزل ما را نورافشانی کنند.

این بود درد دل و قرقر ما.