بعضي ها فكر مي كنند كه انجول تنها متني است كه از كرامات خضوعي نوشته شده است اما اشتباه مي كنند. يكي از مهمترين آثار نوشته شده درباره عرفان خضوعي كتاب مستطاب تذكره الژوليا است كه به عنوان نمونه امروز قسمتهايي از آنرا با هم مرور مي كنيم :
...
و گويند كه ابتداي كار او آن بودي كه ابر عروسك نمودي و نخست كس كه اين كرامت از او بديد توانگر مردي بود نجفي نامش كه عروسك بر گرفتي و به ازايش سيپوركس بدادي و چنان در اين معاملت پايدار بودي تا تمام ثروت از كف بدادي و از آن مال و منال هيچ نماندي و عاقبت سر از زندان بدرآوردي.
و گويند كه آن عروسك كه او بساختي خروس ببود و اما هر عروسك كه خضوعي به آن نظر نمودي قد قد نمودي از آنرو كه او تا ببود نظر بجز بر جنس لطيف ننمودي.
و چون اين كرامت بنمود او را كسي بود علي احمدي نامش كه چون خضوعي از او بگسست به مال حرام خواري بيوفتاد تا بدانجا كه نخودفرنگي به آب هويج رنگ بكردي و بجاي توپ بسكتبال به خلق الله قالب بكردي ...
...
پس از نادر ابن منوچهر در خبر است كه چون نخست به بارگاه او وينداور قدم نهادم هزار كلوخ و سنگ بديدم و خضوعي را پرسيدم كه اين همه از بهر چه صادر نمايي و اجنبي را اين به چه كار آيدو جواب شنيدم كه اجنبي اين سنگ و كلوخ در آب اندازد و گويد «اعجبني الغلب» و از آن او را خاطر خوش شود. و او گويد كه در بارگاه او كرسي اي بود و ميزي بود و اما هر آنچه نظر فراز افكندم تختي نبود و خضوعي چون اين ديد بگفت كه كوته نظر مردا كه تو باشي كه مرد راه بر هر طرف كه نظر كند آثار صنع بيند و گفت «وسع كرسيه السماوات و الارض» و زان پس بر هر كجا نظر كردم دانستم كه آن همه ميز و كرسي تختگاه اوست.
...
و گويند كه ابتداي كار او آن بودي كه ابر عروسك نمودي و نخست كس كه اين كرامت از او بديد توانگر مردي بود نجفي نامش كه عروسك بر گرفتي و به ازايش سيپوركس بدادي و چنان در اين معاملت پايدار بودي تا تمام ثروت از كف بدادي و از آن مال و منال هيچ نماندي و عاقبت سر از زندان بدرآوردي.
و گويند كه آن عروسك كه او بساختي خروس ببود و اما هر عروسك كه خضوعي به آن نظر نمودي قد قد نمودي از آنرو كه او تا ببود نظر بجز بر جنس لطيف ننمودي.
و چون اين كرامت بنمود او را كسي بود علي احمدي نامش كه چون خضوعي از او بگسست به مال حرام خواري بيوفتاد تا بدانجا كه نخودفرنگي به آب هويج رنگ بكردي و بجاي توپ بسكتبال به خلق الله قالب بكردي ...
...
پس از نادر ابن منوچهر در خبر است كه چون نخست به بارگاه او وينداور قدم نهادم هزار كلوخ و سنگ بديدم و خضوعي را پرسيدم كه اين همه از بهر چه صادر نمايي و اجنبي را اين به چه كار آيدو جواب شنيدم كه اجنبي اين سنگ و كلوخ در آب اندازد و گويد «اعجبني الغلب» و از آن او را خاطر خوش شود. و او گويد كه در بارگاه او كرسي اي بود و ميزي بود و اما هر آنچه نظر فراز افكندم تختي نبود و خضوعي چون اين ديد بگفت كه كوته نظر مردا كه تو باشي كه مرد راه بر هر طرف كه نظر كند آثار صنع بيند و گفت «وسع كرسيه السماوات و الارض» و زان پس بر هر كجا نظر كردم دانستم كه آن همه ميز و كرسي تختگاه اوست.