?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Thursday, January 11, 2007

تا حالا شده که دوست عزیزمونو که حتما همه حداقل یه بار صابونش به تنمون خورده رو سه روز تمام (دقت کنید سه روز) خوش اخلاق و سر حال ببینید. باور کنید اونهایی که چنین لحظات تاریخی رو ندیدن کلاه گشادی سرشون رفت. شاید دیگه تکرار نشه. انقدر عجیب بود که آیه زیر هم نازل شد
ولاتحسبن الذین سفرو الی الدیار الامریکیه امواتا بل ارجعو الی الدرودیان قِرقِرون

Monday, August 07, 2006

همین الان که من در خدمت شما دارم می نویسم، دوست مان در حال تدارکات نامزدی است.
البته احتمالا یک نامزدی خیلی جمع و جور که هیچکدام کرکسی ها در آن نیستند. اما ما هم بالاخره ستون پنجممان را داریم و وقایع را با ذکر جزئیات برایتان تعریف می کنیم.
هرچند که مثل الان به کل چیزی از دوستمان در این موارد نشنیده باشیم. و اصولا بی خبر باشیم که نامزدی ای هم در کار است. یا قرار باشد که بی خبر بمانیم.
برای همین هم هست که اسمش را نمی آوریم تا به بدترین وضعی رسوا شود !
من در همینجا به دوستمان تبریک می گویم و امیدوارم که عروسی شان ما را دعوت کنند.

Saturday, June 17, 2006

جای همه سفر کردگان خالی.
عروسی بابک . پریناز بدجوری خوش گذشت.
همه چیز در حد اعلا بود. یعنی بیشتر یا بهتر از این را نمی شد فکر کرد.
یک چیزی مثل عروسی مازیار و مریم.
البته در کنار همه چیز که در حد اعلا بود، ما هم در حد اعلا نوشیدیم و خوب خوب بودیم.
----------------------

از همین فرصت استفاده می کنم و از همین تریبون پنجمین سالگرد عروسی پدرام و لاله، دومین سالگرد عروسی مریم و مازیار، صفرمین سالگرد عروسی بابک و پریناز، منفی یکمین سالگرد عروسی آرش و فرناز و پنجمین سالگرد عروسی خودمان را هم تبریک می گویم.

تا باشد از این روزها باشد.

Monday, May 22, 2006

آقای ب از ابیات بزرگان برای توضیح استفاده می کند.
--------------------------------------------------
آقای ب باید اعتراف کند که به مرام ساقی گری خیانت کرده است. و دلیل این خیانت هم چیزی نبوده است بجز بدجنسی ناشی از کل کل بیهوده.
آقای ب از بزرگان فن آموخته است که ساقی باید مدیر مجلس باشد و باید تک تک مهمانان را زیر نظر داشته باشد و به هر یک به فراخور حالشان رسیدگی کند.

مصراع :
ساقی امشب اختیارم دستته

آقای ب در مجلس نامبرده مدیریت قابل قبولی از خود نشان داد و موفق شد که در مهمانی ای که حدود سی نفر مهمان کاملا بی ربط به هم حضور داشتند شعف و گرمای قابل توجهی ایجاد کند.
اما ایشان نشان داد که تفاوت قابل توجهی با امام عصر دارد. حقیقت این است که امام عصر به احوال تک تک انسانها ( و چه بسا موجودات) واقف است و هر یک را به فراخور حال از جام می عرفانی و از الطاف الهی برخوردار می کند. اما آقای ب در مجلس نامبرده به یکی از مهمانها بیش از فراخور حالش از جام می عرفانی نوشاند. البته دلیل این امر هم چیزی نبود جز کل کل .
در واقع مهمان نامبرده جام در پی جام از آقای ب می گرفت و هربار می گفت : آب ریختی تو لیوان من ؟ حال آنکه درجه الکلی می عرفانی ای که نامبرده از دست ایشان می ستد، لااقل 30 درصد بود.

مصرع :
الا یا ایها ساقی ادر کاسا و ناولها

آقای ب به شخصه به آخر داستان خیلی اهمیت می دهد برای همین است که زودتر می رود سراغ عاقبت کار. یعنی چیزی حدود نیم ساعتی مانده به پایان مجلس. آقای ب با اعتماد به نفس فراوان حداخافظی خود را از مجلس برابر پایان آن در نظر می گیرد و اگرچه بعد از غیبت ایشان باز هم مهمانان به عیش مشغول بودند اما مجلس بی ساقی را نمی توان به نام مجلس خواند. حداکثر چیزی است مثل چکه کردن بعد از باران.
آقای ب در ساعت کذایی نگاهی به مجلس انداخت و تشخیص داد که چهار نفری ( شامل خود ایشان ) هنوز برای یک جام دیگر ظرفیت باقی مانده دارند و از این رو جام خمار شکن را هم ریخت و البته با نگاهی به فرد نامبرده متوجه شد که نامبرده ظرفیت تکمیل شده ای دارد و این جام آخری برایش مانند لگدی خواهد بود در لبه پرتگاه و اما از سر بدجنسی پنج جام ریخت و این جام پنجمی را هم به فرد نامبرده داد.

بیت :
من بنده آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

آقای ب می داند که کسی که در چنین شرایطی قرار می گیرد معمولا توانایی تشخیص اینکه این جام آخر را نباید بنوشد ندارد و در نتیجه این عمل از ذات پلید ایشان حکایت می کرد.

مصرع :
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و احملها

آقای ب در همینجا از عمل پلید خود پوزش می خواهد و از ساقیان جهان می خواهد که او را بخاطر این عمل شنیع از روزی خوردن نیندازند.

بیت دستکاری شده : (بدون اجازه آقای سنایی)
ای می فروش ، می چه فروشی به سیم و زر / وز می عزیز تر چه خری به سیم می

Saturday, May 13, 2006

کنسول خبیث ایالات متحده به ما ویزا نداد.
به همین دلیل ما نمی توانیم این تابستان در خدمت دوستان سفرکرده باشیم. و در نتیجه همینجا در خدمت دوستان حاضرخواهیم ماند.
البته ما در این سفر درست است که ویزا نگرفتیم اما بجایش یک چیز خیلی مهمی یاد گرفتیم.
ما از قبل می دانستیم که موجودات جهان دو نوع هستند، یا پستاندارند یا پستانخوار.
در هواپیمای ایران ایر که بودیم فهمیدیم که کارمندان هواپیمایی هم دو نوعند یا مهماندارند یا مهمانخوار. که البته این دومی را فقط در ایران ایر می توان دید.
در ضمن ما دیگر می توانیم سرمان را بالا بگیریم و خودمان را داخل آدم حساب کنیم چونکه تا حالا ما دبی نرفته بودیم و آدم در این مملکت بهتر است قرمساق باشد تا دبی ندیده و حالا لااقل دبی دیده هستیم و می توانیم از سر افکندگی بیرون بیاییم.
در ضمن ما فهمیدیم که دبی همان ایران است و کلا تمام مردم آن کشور ایرانی هستند. من یکی که از هر کسی هر چیزی پرسیدم فارسی جواب داد.
مثلا پرسیدم : Could you please tell me were the National bank of abudhabi is?
و جواب شنیدم : bebin dadash , mostaghim boro, in charrah ro ke rad kardi bepich chap.
در ضمن باید اعتراف کنم که فکر می کردم که بسیار از دبی بدم بیاید، حال آنکه بدم نیامد. اما جایی هم نبود که به من خیلی هم خوش بگذرد. به شخصه آنتالیا را ترجیح می دهم.
در ضمنروزنامه شرق ادوشنبه پیش ( 8 می 18 اردیبهشت) را بخوانید. صفحه آخر ستون کرگدن نامه :
یک نفر از نویسنده می پرسد چرا شما در نوشته هایتان از واژه های جدید مثل خفن و ژوله استفاده نمی کنید !
به این ترتیب متوجه می شوید که چقدر ژوله فراگیر شده است.

Sunday, May 07, 2006

چه خواب آسوده ای کند امشب نیما.
چرا که از گناه رسته است.
و از امروز به بعد در نور و درخشندگی به سر می برد.
چرا که جوج داده است.
البته خود نیما روحش هم از این جوج خبر ندارد. اما بالاحره رفیق به چه درد می خورد؟
راستش مدتی است که به خودم می پیچم و نگرانم از اینکه روز آخرت نیما بپرسد که مگر رفیق من نبودی؟ تو که ماجرا را خبر داشتی و من هم که دستم از دوستان کوتاه بود و جوج نمی توانستم بدهم؟ آیا درست است که من اینجا در پرینستون غرق گناه و تاریکی باشم و تو به جای من یک جوج ندادی ؟ ای اف بر تو !

خلاصه این شد که من امشب به نیابت نیما به دوستان جوج می دهم. البته می زنم به حسابش و دلاری پس می گیرم. البته اگر ویزا بگیرم.

Wednesday, April 26, 2006

چیزی که نگرانم می کند این است که تعداد پست های آن یکی وبلاگم از این یکی بیشتر شده است.
معنی اش این است که انگار بیشتر از اینکه به دوستانم فکر کنم به خودم فکر می کنم.

شاید هم معنی اش این نباشد. امیدوارم که این نباشد. شاید فقط این باشد که دیگر حرف بانمکی برای گفتن ندارم.

اما عیبی ندارد. قول می دهم ویزا که گرفتم، دو سه هفته ای که سفر هستم حسابی شارژ باشم و کلی سوژه داشته باشم.

خلاصه اینکه : کربلا کربلا ما داریم میاییم.