?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Wednesday, May 14, 2003


يك داستان معمايي و جنايي
--------------------------
قصه را تا آنجا تعريف كرديم كه پر مشهدي مشير در حمام بود و در انتظار اين بود كه قافيه شعرش درست شود. اما اين اتفاق هرگز رخ نداد چرا كه ناگهان آب قطع شد.
پسر مشهدي مشير كه انتظار چنين حادثه اي را نداشت ،‌يك لنگ به دور خود پيچيد و از حمام خارج شد و قدم به خيابان نهاد و در آنجا بود كه متوجه شد دليل قطع آب، خشكسالي مي باشد.
در خيابان هزاران نفر از مردم جمع شده بودند و به دنبال قطره اي باران مي گشتند و يك صدا مي پرسيدند : “ كجاست نم نم باران؟ “
در اين موقع پيرمردي پيش آمد و گفت كه يادش هست كه زماين كه كودكي بوده است چنين خشكسالي اي را ديده است و مي داند كه دعايي هست كه با خواندن آن مي توان خشكسالي را رفع كرد. اما اين دعا در گاوصندوقي است كه رمزش را كسي نمي داند.
پس از اين بود كه همه مردم سراسيمه به همه سو مي دويدند و هر يك از ديگري مي پرسيد : “ چه كسي رمز گاوصندوق را مي داند“
و اينجا بود كه باز پيرمرد به سخن آمد و گفت كه رمز گاو صندوق را تنها رمضان مي داند.
مردم همه به سوي خانه رمضان رهسپار شدند و اما وقتي كه درب خانه را گشودند با پيكر غرق در خون رمضان روبرو شدند و همه پرسيدند : “قاتل رمضان چه كسي است ؟ “

و به اين ترتيب داستان جنايي ما تمام مي شود تا شما نتيجه اخلاقي بگيريد.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home