?�?�?�?�?�?�?�?�

?�?�?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?� ?�?�?�?�?�?�?�?�?�?�

Saturday, May 10, 2003


در نمايشگاه كتاب ، يك كتابي پيدا كردم به اسم افسانه ها و متل هاي كردي . بعد هم رگ كردي ام عود كرد و خريدمش.
قبل از خواندن اين كتاب در اثر الهاماتي كه از انجول به من شده بود مي دانستم كه آهنگرها مرامشون خرچنگي است اما دليل متقني در دست نداشتم. با خواندن داستان بزبزكان ( صفحه 231 كتاب) دليل لازم رو پيدا كردم.
داستان بزبزكان همون داستان شنگول و منگول خودمونه با اين فرق كه نياكان كرد من دليل اينكه چرا آهنگر شاخ بزبزقندي را تيز مي كند و دندان گرگ را مي كشد در آن آورده اند.

براي كسايي كه حافظه ضعيفي دارند يادآوري مي كنم كه بزبزقندي سه تا بچه داشت : شنگول و منگول و حبه انگول.
يكروز كه بزبزقندي رفته بود صحرا بچره، گرگ بدجنس مياد تو خونه و شنگول و منگول رو مي خوره ولي حبه انگول قايم ميشه و در ميره و بعد كه مامانش مياد براش مي گه كه گرگ اونارو خورده . بزبزقندي هم ميره در خونه گرگ و اونو به دوئل دعوت مي كنه بعدش ميره پيش آهنگر و شاخاشو تيز مي كنه. گرگه هم ميره پيش آهنگر كه دندوناش رو تيز كنه ولي آهنگر نامرد دندوناش رو مي كشه و جاش پنبه ميذاره. و اينجوري ميشه كه تو دوئل بزبزقندي ميزنه شيكم گرگه رو پاره مي كنه و شنگول و منگول رو نجات ميده.

حالا دليل اينكه آهنگر اينكار رو مي كنه به نقل از نياكان من بشنوين :
بزبزقندي (‌تو قصه كردي بهش مي گن بزبزكان) ميره يك باديه از شير خودش رو ماست مي كنه و مي ده به آهنگر كه شاخاش رو تيز كنه. آهنگر هم ماست رو مي خوره و به به و چه چه مي كنه و شاخ بزبزقندي رو تيز مي كنه
اما بشنوين از گرگه :
(‌صفحه 233 خط 3 )
شب كه شد، گرگ انباني به در كون خود بست و آن را پر از چس كرد و نخودي به درش گذاشت. صبح رفت پيش عمو آهنگر و گفت اي عمو آهنگر برايت نخود و كشكش آورده ام اين دندانهاي من را تيز كن كه مي خواهم با بز بجنگم.
عمو آهنگر انبان را برد توي پستوي دكانش. در آنرا باز كرد و ناگهان نخود در رفت و يك چشم آهنگر را كور كرد.
عمو آهنگر گفت :‌يك پدري ازت در بيارم كه خودت حظ بكني...

خداوكيليش مغز من معيوب تره يا مغز نياكانم؟ آخه فكرش رو بكنين كه يك گرگ ورداره يك انبان ببنده به خودش اونو پر از انفورماتيك كنه بعد نخود بذاره درش به آهنگر بگه برايت يك ديگ نخودچي كشكمش آورده ام.

اونوقت باز مي گن اين چيزا ژنتيك نيست...

در ضمن پدرام يادآوري كرده بود كه شايد بعضي ها ربط چكش با كهولت سن رو نفهمن و من هم مجبورم شعر مربوطه به وبلاگ دو سه روز پيشم رو اينجا بنويسم :
مني كه ميبيني پيرم چكش خورده رو زانوم

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home