وبلاگ لعنتي من درست شد ! اشكالش انقدر احمقانه بود كه حد نداشت.
حالا دوباره مطلبي رو كه نتونسته بودين بخونين مي فرستم :
از تونس براس خودم سرماخوردگي تونسي سوغاتي آوردم كه يك چيزي است تو مايه هاي شاقولوس!
يك هفته است كه گرفتارشم و سه روز است كه از تخت خواب بيرون نيومدم.
تنها چيزي كه تو اين روزها روحيه من رو نگه داشته كارتون تن تن است و كتاب دايي جان ناپلئون.
به همين مناسبت قسمتي از اين كتاب رو كه خيلي آموزنده است با هم دوره مي كنيم:
( قسمتي است كه دايي جان از ترس انگليسي ها مي خواهد فرار كند به نيشابور كه با توطئه اسدالله و با همكاري سردار هندي منصرف مي شود، بقيه خانواده البته فكر مي كنند كه دايي جان به قم رفته است و در خانه دايي جان سرهنگ برايش آش پشت پا پخته اند و از قضا سردار هندي و زنش را هم دعوت كرده اند :(
...
اسدالله ميرزا با خنده گفت :
-خيال كنم خانم عزيز سلطنه رفته باشند اما زاده داود دخيل ببندند
-دخيل براي چي ؟
-براي رفع كسالت دوستعلي خان... بقول سردار مهارت خان متاسفانه طبيعت دوستعلي خان بهوت افسرده هي...
سردار اعتراض كرد :
-بنده هرگز چنين عرضي نكرده باشم.
اسدالله ميرزا گفت :
-جناب سردار عرض كردم بقول شما،يعني بزبان شما... عرض نكردم شما گفتيد. اينرا همه مي گويند. اصلا از قيافه اش پيداست كه طبيعت بهوت افسرده هي .
دوستعلي خان با صداي آهسته ولي غضب آلود گفت :
اسدالله همچي مي زنم تو دهنت كه ...
اسدالله ميرزا فرياد زد :
- چه خبر شده بابا،خيلي خب. طبيعت تو بهوت افسرده نه هي... طبيعت تو بهوت داير هي... طبيعت بهوت رستم زال هي ... طبيعت بهوت هركول هي ...
...
حالا هركي فكر كنه كه ما از تعريف كردن اين قسمت از داستان نظر خاصي داشتيم و منظورمون از تعريف كردن اينكه طبيعت بهوت داير هي و آوردن اسم رستم و زال اين بوده كه رفقاي خارجي رو هم از موضوع مطلع كنيم بلكه اونها پادرميوني كنن و به سال بگن كه ندادن جوج آخر و عاقبت خوشي نداره! خداوكيلي اگه اين دفعه جوج نده كمال بي چشم و رويي است !
( بعد التحرير :جوج رو گرفتيم ! از اين به بعد نوش جونش باشه ! (
حالا دوباره مطلبي رو كه نتونسته بودين بخونين مي فرستم :
از تونس براس خودم سرماخوردگي تونسي سوغاتي آوردم كه يك چيزي است تو مايه هاي شاقولوس!
يك هفته است كه گرفتارشم و سه روز است كه از تخت خواب بيرون نيومدم.
تنها چيزي كه تو اين روزها روحيه من رو نگه داشته كارتون تن تن است و كتاب دايي جان ناپلئون.
به همين مناسبت قسمتي از اين كتاب رو كه خيلي آموزنده است با هم دوره مي كنيم:
( قسمتي است كه دايي جان از ترس انگليسي ها مي خواهد فرار كند به نيشابور كه با توطئه اسدالله و با همكاري سردار هندي منصرف مي شود، بقيه خانواده البته فكر مي كنند كه دايي جان به قم رفته است و در خانه دايي جان سرهنگ برايش آش پشت پا پخته اند و از قضا سردار هندي و زنش را هم دعوت كرده اند :(
...
اسدالله ميرزا با خنده گفت :
-خيال كنم خانم عزيز سلطنه رفته باشند اما زاده داود دخيل ببندند
-دخيل براي چي ؟
-براي رفع كسالت دوستعلي خان... بقول سردار مهارت خان متاسفانه طبيعت دوستعلي خان بهوت افسرده هي...
سردار اعتراض كرد :
-بنده هرگز چنين عرضي نكرده باشم.
اسدالله ميرزا گفت :
-جناب سردار عرض كردم بقول شما،يعني بزبان شما... عرض نكردم شما گفتيد. اينرا همه مي گويند. اصلا از قيافه اش پيداست كه طبيعت بهوت افسرده هي .
دوستعلي خان با صداي آهسته ولي غضب آلود گفت :
اسدالله همچي مي زنم تو دهنت كه ...
اسدالله ميرزا فرياد زد :
- چه خبر شده بابا،خيلي خب. طبيعت تو بهوت افسرده نه هي... طبيعت تو بهوت داير هي... طبيعت بهوت رستم زال هي ... طبيعت بهوت هركول هي ...
...
حالا هركي فكر كنه كه ما از تعريف كردن اين قسمت از داستان نظر خاصي داشتيم و منظورمون از تعريف كردن اينكه طبيعت بهوت داير هي و آوردن اسم رستم و زال اين بوده كه رفقاي خارجي رو هم از موضوع مطلع كنيم بلكه اونها پادرميوني كنن و به سال بگن كه ندادن جوج آخر و عاقبت خوشي نداره! خداوكيلي اگه اين دفعه جوج نده كمال بي چشم و رويي است !
( بعد التحرير :جوج رو گرفتيم ! از اين به بعد نوش جونش باشه ! (
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home